ثنا گلیثنا گلی، تا این لحظه: 10 سال و 2 ماه و 21 روز سن داره

بهترین هدیه خدا

سلام زندگی مامان

سلام ثناجان زندگی من عزیزدلم از روزی که ازسفراومدیم وبعدش من تورو گذاشتم مهد تاحالا سه ماه می گذره تواین مدت اونقدر اعصاب خوردی داشتم که نتونستم برات مطلبی بنویسم مامان جان امروز 26آذر واین روزا هواخیلی سرده برفم باریده هفته گذشته که همش خونه پیش بابات بودی وهوا اونقدربدبود که نتونستی بری مهد اماامروز بردمت پیش خاله لیلا وبچه ها که هرشب اسمشون رومی بری وبایاداونا حرف میزنی وبازی می کنی عزیزدلم ببخش تواین مدت خیلی اذیت شدی
26 آذر 1394

سفر

سلام ثناجان عزیزدل مادر امروز چهارشنبه 21/5/94 ساعت10و35 دقیقه صبح گلم ما از شنبه 17مرداد ساعت 4و30دقیقه به قصد سفر راه افتادیم از اینجا که راه افتادیم از دیواندره شروع حرکتمون بود از اونجا سقز-بوکان وبعدمهاباد شب بود که به مهاباد رسیدیم چه شهر قشنگی بود وقتی رفتیم پاساژ تاناکراش تو همش به طرف مغازه هایی که عروسک داشت می رفتی وچند بار زمین خوردی. وای مامان فدات بشه یه بارم دم رستوران زمین خوردی که پات خراش برداشت.ومن اون شبو تا صبح خوابم نبرد.روز بعدش راه افتادیم به طرف تبریز که بابا خسته بود وتوبناب یه استراحت کوتاه کردیم وبعد راه افتادیم وقتی رسیدیم تبریز رفتیم بازار وچند تا عروسک برات خریدیم وتوبراشون چه ذوقی می کردی نزدیکای غروب بود که ا...
21 مرداد 1394

دلتنگی

سلام تمام زندگیم امروز چهارشنبه 6خرداد94 وقتی ازخونه اومدم بیرون که بیام محل کارم توخیلی گریه کردی وعمه ات توروبرد تا سرگرم بشی باورکن تا حالام به فکر توام ونتونستم هیچ کاری انجام بدم نازنیم چند روزه که چشمای نازت عفونت کرده وتوروخیلی اذیت می کنه همش می گم کاش من به جای توچشمام درد می گرفت  
6 خرداد 1394

شکرانه

سلام ثنای نازم عزیزدلم تواین مدت شیطنتات شروع شده می ری سراغ کابینتا وهرچی توشونه می ریزی بیرون اون روزم رفتی سراغ توستر ومی خواستی اونو بندازی رو خودت ولی نمیدونم خدا چه رحمی بهمون کرد که اتفاقی برات نیفتاد وباباتم به شکرانه اینکه اتفاقی برات نیافتاده یه قربانی کوچیک داد
18 فروردين 1394

تبریگ تولد

سلام عزیز دل بابا ومامان دخترگلم پنج شنبه 23/11/93اولین جشن تولد زندگیت بود که شبش جشن کوچکی برات برپا کردیم وقدم گذاشتنت روتواین دنیاجشن گرفتیم
25 بهمن 1393

مرور خاطرات

سلام عزیز بابا ومامان امروز چهارشنبه 1/10/93 ،22روز دیگه مونده به زمانی که خدا بهترین هدیه اشو به ما داد. گلم ،نازم ،عزیزم ،زندگیم تو این مدت چند ماه خدا میدونه هر روز چند بار خدارو به خاطر دادن گلی همچون تو هزار بار شکر کردم نازنینیم اونروز تو آشپزخونه مامان داتشت آشپزی می کرد که عزیز دلم اومد ورفت داخل کابینت گاز وبابایی اومد وبلافاصله ازش عکس گرفت. تواین چند ماه به لطف خدا تو تغیرات زیادی کردی بعد از چهل روزت خندهاتو شروع کردی ،از چهار ماهگی غلط میزدی ،ماه پنجمت که تموم شد دندونای نازت شروع به رویش کرد,ماه ششم آروم آروم نشستی ،شدی هفت ماه آروم آروم چهار دست وپا راه می رفتی ،تازگی هام که دهماهو تموم کردی دستتو به ...
1 بهمن 1393

خاطرات این چند ماه

امروز دوشنبه 10/9/93 امروز 9ماه و17روزه که خدا تورو که بهترین هدیه از طرف اون بودی به ما اعطاکرد ثنا گلم مادرت فدات بشه شما در 23بهمن1392 ساعت 5و15دقیقه عصر با به عرصه وجود گذاشتی وچشم من وبابات به چهره زیبا ودلربای تو روشن شد قدمت مبارک
10 آذر 1393
1